خدایا آسمان پر التهاب است
تمام چشمه ها پوچ و سراب است
خدایا حادثه در انتظار است
دل پر ماجرایم بی قرار است
خدایا یخ زده آب و درختها
بهم پیوند شدند هفت آسمانها
کویر تشنه طغیان کرده تا بحر
تمام باده ها گشته پر زهر
به روی قله ها آتش نشسته
تمام غنچه ها از هم گسسته
خدایا کودکان در غم اسیرند
خدایا برده ها برما امیرند
خدایا پادشه در کنج زندان
خدایا سارقان در کوی رندان
تمام آن یلان مردند و رفتند
به روی قبرشان سگهانشستند
الهی زندگی بی محتوی شد
خدایا زندگی پول و هوی شد
به فریادم برس ای ناجی غم
که دریای غمت را مبتلایم
بفریاد من و من ها برس رب
که اتش می کشم از ناله وتب
دنیای ما را غم با رنگ خاکستر پوشانده و آسمان ما از غصه همچو سنگست...
دگر بلبلان بر شاخه ها نغمه شادی نمی سرایندو دلشان خون است....
دگر کودکان با گل و اب و خاک مانوس نیستند و بازیشان بوی خون و جنایت گرفته، سرگمیشان آتش و دشنه و شمشیر است....
گمانم اکنون هنگام قیامت است.....
کلمات کلیدی :