اثر ترک نماز
زنی صیحه زنان دیوانه وار خدمت پیغمبر (ص) آمده گفت : یا رسول الله اصحابت بروند تنها با شما کار دارم ، اصحاب رفتند ، آن زن ، خدمت پیامبر اکرم (ص) نشست ، گفت:
یا رسول الله گناه کردم گناهم خیلی بزرگ است . پیغمبر فرمود : رحمت خد از آن بزرگ تر است .
پیغمبر فرمودند گناهت چیست ؟
یا رسول الله زن شوهر داری بودم زنا دادم ، آبستن شدم بچه به دنیا آمد او را در خمره ی سرکه خفه کردم بعد هم سرکه ی نجس را به مردم فروختم ، گناهم خیلی بزرگ است خیلی !
پیامبر فرمودند می خواهی علت انحرافت را بگویم ؟
گمان می کنم که نماز نمی خوانی وبه همین علت دچار این گناه بزرگ شده ای.
تربیت غیر اسلامی
پزشکی بود که به مقدسات اسلام توهین می کرد و برخوردهای زننده ای داشت با این که در محیط اسلامی بزرگ و تربیت شده بود . پس از تحقیق متوجه شدیم که بیماری این پزشک از سختگیری های پدرش ناشی شده است.
می گفت: پدرم هر صبح با چوب بالای سر من می امد و مرا برای خواندن نماز صبح بیدار می کرد اگر لحظه ای دیر بلند می شدم چوب را به گرد هام می کشید و بر سر و صورت و بدنم می نواخت ! به این ترتیب وی از دوران کودکی بر اثر برخورد نا صحیح و غیر اسلامی پدر دچار عقده روانی شده و در سنین بالا باعث شده است که وی نسبت به اسلام و مقدسات دین بد بین شود و به آنها جسارت کند.
داستان جوان گناه کار
نقل می کنند که جوانی در زمان حضرت موسی خیلی گناه کرد و بقدری آلوده شد که خظاب شد از شهر بیرونش کنید. این جوان به بیابان رفت ، کم کم دم مرگ ، آنجا تنها شد و دیگر کسی جز خدا را نداشت و وقتی یاد گناهانش افتاد ، شرمنده شد و گفت : ای کسی که هم دنیا داری وهم آخرت رحم کن به کسی که نه دنیا دارد و نه آخرت .
روایت می نویسد پروردگار عالم او را پذیرفت حتی ملائکه را به صورت پدر و مادر وخویشاوندان بالای سرش فرستاد ، وقتی از دنیا رفت ، به حضرت موسی خطاب شد یکی از بندگان خوب ما مرده ، برو دفنش کن ، حضرت آمد ، دید همان جوان گنهکارست که در اثر گناه تبعید شده است .
گفت خدایا این همان جوان لاابلی است چطور شده که بنده خوب تو شد ، خطاب شد ای موسی این درگه ما درگه نومیدی نیست وقتی گناهکار بود بد بود اما با آب توبه گناهش را شست لذا او را آمرزیدم و بهشتی شد.
(منتظر داستان های بعدی ما باشید)
توجه:
اگر این قسمت از وبلاگ نظر شما را جلب کرده پیشنهادات خودتان را از ما دریغ نکنید تا در هر چه بهتر شدن این قسمت تلاش کنیم .
باتشکر
منبع : کتاب پندها و حکایت های اخلاقی
نویسنده : میثم نصرتی
کلمات کلیدی :