شبخون
ببین ، ببین ، این گریه ی یه مرده مردی که گریه هاش ظهور درده ببین ، ببین ، این آخرین صدای این بی صدا شبخون کوچه گرده
قلب پاییزی من باغ دلواپسیه خوندنم ترانه نیست هق هق بی کسیه شب من با هجرت تو
شب معراج عذابه تو نباشی موندن من مثل پرواز تو خوابه مرگ غرورمو ببین
زوال غمگین شعر و شکوفه و نوره زوال قلبمو ببین تنها تو می بینی چشم شب و زمین کوره تو نباشی کی با اشکم
فال خوب و بد بگیره کی منو از سایه های این شب ممتد بگیره بی تو با این در به در
هق هق شب گریه هاست مرد غمگین صدا بی تو مرد بی صداست کلمات کلیدی :
جایی برای اشتراک گذاری خاطرات و دل نوشته های شما با دیگران
حرف رفتن را مزن زودست هنوز
قصه ی ماندن بخوان وقتست هنوز
گر نماند فرصتی،اندک زمان ده مهلتی
شاید که فکرت بیادم هست هنوز
نخانم یک غریبه،که غریبت نیستم
مهرت به دلست،عاشقت هستم هنوز
بین من و تو مرز دل و مرز غم است
شاید که ره به نابودی نرسیدست هنوز
من دعا کردم برایت هر شب و هر نیمه شب
شاید که در رویا فرصت دیدارست هنوز
تو رامن چشم در راهم که باز آیی
گر چه هرزست،اما امید هست هنوز
کلمات کلیدی :
جایی برای اشتراک گذاری خاطرات و دل نوشته های شما با دیگران
بر خیزو چاره کن فصلی دوباره کن.....
بهار دوباره را در خزان تجربه خواهم کرد........
خرابی ها ی دلم را میسازم ..........
دگر این ره پر ماجرای زندگی را تنها نمی پیمایم ! گر ره گم کرده ام ملالی نیست خوش آنست که خود پیدا کرده ام ....
به یاری یاران و همت خویش می سازمت ای بنای مستحکم ای ویرانه ی جای مانده از هزاران غم؛ ای دل ! دلی که هزاران طوفان و تگرگ و صاعقه بر تو حمله کردند و قصد نابودی تو کردند ولی هنوز استوار برجای مانده ای........
تا آسمان می سازمت.....
دگر دروازه ات بر هر غریبه ای نمی گشایم و تنها کسی که را درین سرای جای خواهم داد که هم درد باشند نه آنانکه خود درد من باشنند:
چنان دل کندم از دنیا
که شکلم شکل تنهایی است
ببین مرگ مرا در خویش
که مرگ من تماشایی است
مرا در اوج میخواهی
تماشا کن، تماشا کن
دروغین بودم از دیروز
مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر
نمیگرید به حال ما
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده
از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی
قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن
چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند
مرا در خود رها کردن
همه خود درد من بودند
گمان کردم که همدردند
شگفتا از عزیزانی
که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی
پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن
چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند
مرا در خود رها کردن
همه خود درد من بودند
گمان کردم که همدردند
رفیقان یک به یک رفتند
مرا در خود رها کردن
همه خود درد من بودند
گمان کردم که همدردند
کلمات کلیدی :
جایی برای اشتراک گذاری خاطرات و دل نوشته های شما با دیگران
پریشانم پریشانم به خود کرده گرفتارم
سفر کردم به دریای که پایانش نمی دانم
ندانسته خطر کردم دل خون را سپر کردم
گمان کردم که رحم آید از او بر این دل تنگم
همه دم دل پریشانست به سیل غم گرفتارست
امیر دل گریزانست دل خسته به زندان است
همه دانند که تنهایم ولی با من نمی مانند
مرا آشفته می دانند مرا دیوانه می خوانند
هر که با من نشست روزی نکرداین دل به عشق راضی
نشد با من دمی مشغول،برای دل به عشق بازی
کلمات کلیدی :
جایی برای اشتراک گذاری خاطرات و دل نوشته های شما با دیگران
مدتی شد که در آزارمو میدانی تو
به کمند تو گرفتارمو می دانی تو
ازغم عشق تو بیمارمو می دانی تو
داغ عشق تو به جان دارمو میدانی تو
اشک می ریزم........
سینه ام مملو از درد است ........
دلم گورستان غم های کهنه و دیرینه است..........
هر دم حلقه ای از اشک چشمانم را در بر می گیرد............
اندوه جدایی در کنج قلبم عزلت گزیده و پا به انتهای راه بی کسی و شروع سبز با هم بودن نمی گذارد...........
بودنم و نبودنم،بودنشان و نبودنشان،ماندم و نماندنم،ماندنو نماندنشان دگر برای قلب خسته و افتاده ام اهمّی ندارد. تنها آرزویم داشتن جایی برای گوشه نشینی و بست نشستن در اوج تنهایی است ...........
در کنج اتاق نمور و تاریک قلبم با نغمه غم انگیز کلاغ های قصه وبا ناله برگ های زرد پاییزی قصه ماتم می سازم و با اندوه دل نفرین نامه ها می نویسم .........
چشم به در دوخته ام هنوز، نه که یار باز اید،نه که یوسف گمگشته باز آید به کنعان....... بلکه منتظر عجل خویش نشسته ام، منتظر پایان این تکرار؛ تکرار بیهوده و بی ثمر زندگی در ین آشفته بازاره دنیا که راهی به دشت شقایق برای رهگذار عمر خسته دلان نمیگشاید........
تکرار من در من تکرار غم ها در روز مصیبت است........
تجلی حادثه در مصیبت ، نمادی از تکرار غم انگیز لحظه های دل خون من .........
کس نمیداند معنای سخنم چیست و رقص قلمم برای آفرینش کلمات قصار و غم انگیز روی هر برگ دفترم از چه بوده و هست !
قطره قطره های باران در خزان از ابر نیست ! از دیدگان خونبار منست که تنهاییم را فریاد می زند........
اما دگر با نوای چنگ دل ، رقص نکنمو گوش به فرامین عشق ندهم و از میخانه مهر و از دستان ساقی غمها ، می ز پیک محبت ننوشم و هیچ راهی جز راهه بیراهه پیشه نگیرم.
احساسم را زیر پای غرورم لگدکوب می کنم که دگر به نگاهی فرو نریزم ودلباخته و معشوق و معطوف هیچ عشق بت نمایی نشوم........
بیاده سازنده بن بستهای غمبار.....
خدایا نگهدار سازنده بن بست های من باش و هیچوقت در رهش بن بست مگذار ! کلمات کلیدی :
جایی برای اشتراک گذاری خاطرات و دل نوشته های شما با دیگران
خدایا آسمان پر التهاب است
تمام چشمه ها پوچ و سراب است
خدایا حادثه در انتظار است
دل پر ماجرایم بی قرار است
خدایا یخ زده آب و درختها
بهم پیوند شدند هفت آسمانها
کویر تشنه طغیان کرده تا بحر
تمام باده ها گشته پر زهر
به روی قله ها آتش نشسته
تمام غنچه ها از هم گسسته
خدایا کودکان در غم اسیرند
خدایا برده ها برما امیرند
خدایا پادشه در کنج زندان
خدایا سارقان در کوی رندان
تمام آن یلان مردند و رفتند
به روی قبرشان سگهانشستند
الهی زندگی بی محتوی شد
خدایا زندگی پول و هوی شد
به فریادم برس ای ناجی غم
که دریای غمت را مبتلایم
بفریاد من و من ها برس رب
که اتش می کشم از ناله وتب
دنیای ما را غم با رنگ خاکستر پوشانده و آسمان ما از غصه همچو سنگست...
دگر بلبلان بر شاخه ها نغمه شادی نمی سرایندو دلشان خون است....
دگر کودکان با گل و اب و خاک مانوس نیستند و بازیشان بوی خون و جنایت گرفته، سرگمیشان آتش و دشنه و شمشیر است....
گمانم اکنون هنگام قیامت است..... کلمات کلیدی :
جایی برای اشتراک گذاری خاطرات و دل نوشته های شما با دیگران
تا ته دنیا و هر جا ، که بری من میام اونجا
تا ته قصه و رویا ، که بری من میام اونجا
اگه بامن سخته هجرت،اگه هستم کوه رخوت
بدون با تو می شم دریا،نه اصلا کل دنیا
***
نگو کوچیکتری از کل دنیا، نگو کم بود یه دریا
آخه من یک کویرم،که بیتوخشکموهمچو یه صحرا
اگه می خای برم، پیشت نباشم
بگو تا که قدمهامو بزارم سوی فردا کلمات کلیدی :
جایی برای اشتراک گذاری خاطرات و دل نوشته های شما با دیگران
زخم این نفرین نامه باشد به سان شمشیر
گردد دل سنگ تو با درد و غمها درگیر
آیــد الــــهی بر تــو اشــک جدایــی یـار
ناله زنی و هر دم گویی مرا در بر گیر
امـا نباشـد عشــقی در قلـب سنگ یارت
آتش زند برجانت باحرفهای همچون تیر
خواهم فرستم لعنت بر انکه عشقم رابرد
عشقی که قلب خون را کرده به بند و زنجیر
دستی که فصل آورده باشد بریده یا رب
او که ربوده شادی، شادی ز قلبش پس گیر
رخنه کرده به جانم سوزو طلسمهای غم
ای سوزو سودای من جان و تنش در برگیر
مانده درون قلبــم بغضی بزرگ و پنهان
امــــا نمانده مهــلت ، وقتی نرفته شد دیر
بر تو نـشیـنـد اینـک دردهای نـفرین نامه
قــلب شکسـته ی من عشقی دوباره برگیر
قلب شکسته ی من عشقی دوباره برگیر
عشقی دوباره برگیر
کلمات کلیدی :
جایی برای اشتراک گذاری خاطرات و دل نوشته های شما با دیگران
یکی بود یکی نبود،غیر از خدای مهربون هیچکس نبود
یه گوشه از سرزمین خاکی و سرد، یه آدمه تنها و خسته بود که از غمها دلش شکسته بود،جز یارو رفیق چیزی از خدا نخاسته بود .
تنها همدمش تنهایی بود. پناه و روشنی بخش شبهای تاریک اتاقش یک شمع بود که هر شب تا صبح بحالش گریه می کرد اما یه روز خورشید طلوع کرد و نور روشنی بخش امید رو به کنج اتاقش تابوند. دست نسیم درهای نومیدی رو شکست و پیام آور شادی شد.قاصدک مهربون هم خبر داد که وقت تنهایی و بی کسی به پایان رسیده و یار و همدم این تنها پا به جاده گذاشته!
گلهای بهاری با نغمه خوانی بلبل ها رقص می کردند و رودخانه ها فریاد شادی سر می دادند. همه غرق در سرور و مستی،مشغول به آوازه خوانی و پایکوبی بودند تا اینکه ناجی و چاره ساز بی کسی های این تنهای قصه ما از راه رسید.
وقتی همدم تنهایی اومد، پادشاه غم ها دیگه تو سر زمین مصیبت فرمانروا نبودو برده عشق تو شهر شادی بود .
وقتی چشمش به مسافرش افتاد گفت:
یاور از ره رسیده با من از فردا بگو
از روزهای عاشقی از دل شیدا بگو
محبوب هم در جواب گفت ای یار من با تو هم قسم ترینم، وبه عشق سوگند که تا انتهای جاده های بی کسی، تا انتهای بن بست های حادثه ساز با تو سفر خواهم کرد .
هر دوپیمان وفاداری یاد کردند و با یکدیگر هم خون و هم پیمان شدند و هم قسم شدند که همیشه برای هم بمانند و دست در دستان هم گذاشتند و سفر آغاز کردند.
جاده ها را پیمودند ؛ از کوه امید ، دشت شقایق ، دریای محبت گذشتند و بیستون های فراوان از خود بر جای گذاشتند.
روزها، خوب و خوش سپری می شد تا اینکه پاییز از راه رسید ،صاعقه درخت دوستی را از پای در آورد و تگرگ در نهایت بی رحمی شاخ و برگ گلهای باغ همدلی را شکست.
طوفان به پا شد؛ وزیدن گردباد به تندی آغاز شد و هیچ کس را مورد عطوفت قرار نداد، حتی بر پیکر بی جان یاس های افتاده هم رحمی روا نداشت. دیری نپایید که از آن باغ زیبا چیزی جز ویرانه هایش باقی نماند.
اینک این رویا ساز قصه ها، این خاطره ساز گذشته ها نه تنها دو مرتبه بیکس شده بود بلکه کوهی از غم بر سینه اش فرود امده بود.تنهای تنها مانده بود و این ویرانه ها ! ..........................
حال وقتی باران می بارد دلم را غم در بر می گیرد و فقط آه می کشم !
قصه به پایان رسید اما حرفهای ناگفته باقیست و همدردی برای شیندن دردهایم نیست .
دفتر قصه ی یک رویا در میان شعله های دل سوخت و خاکسترش قصه مرگ یک رویا را آفرید. کلمات کلیدی :
جایی برای اشتراک گذاری خاطرات و دل نوشته های شما با دیگران
تموم لحظه های من چرا داره حروم میشه؟
عمر کوتاه من خدا،چرا داره تموم میشه؟
هنوز نفهمیدم کجام!هنوز نمی دونم کیام!
هنوز نمیدونم منم!هنوز نمیدونم چیام!
چرا باید تموم بشه قصه خوب عاشقی؟
چرا باید شروع بشه قصه مرگ و تاریکی؟
حالا تو قلب عاشقا مونده فقط دشمنیا
همه به فکر کینه ها همه به فکر عقده ها
دارم تباه میشم خدا،با غصه ها فنا میشم
دارم به درد بی کسی دچار و مبتلا میشم کلمات کلیدی :
جایی برای اشتراک گذاری خاطرات و دل نوشته های شما با دیگران
|