راننده تاکسی پرسید : یک نفری؟
بغضم را فرو دادم و گفتم خیلی وقت است...
هلیا
کلمات کلیدی :
شاید میان این همه نامردی باید شیطان را بسیتاییم که دروغ نگفت
جهنم را به جان خرید اما
تظاهر به دوست داشتن ادم نکرد
هلیا
کلمات کلیدی :
چقدر سخت است لبریز باشی از گفتن اما در هیچ سویت محرمی نباشد
هلیا
کلمات کلیدی :
منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نیستم
اشکهایم را با دستهای خودم پاک می کنم
اینجا همه رهگذرند
هلیا
کلمات کلیدی :
شیشه نازک احساس مرا دست نزن
چندشم می شود از لکه انگشت دروغ!
انکه می گفت که احساس مرا می فهمید کو؟
کجا رفت که احساس مرا خوب فرو ریخت
شادی 17 قم
کلمات کلیدی :
از خودم گذشتم تا رسیدن به او اسانتر شود
از هرکسی او را طلب کردم..!
اما حالا پایان قصه ما حکایت عجیبی است
من لیلای او بودم ولی او مجنون دیگری
هلیا19 بابلسر
کلمات کلیدی :
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد اشنا دیوانه است
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم ازاد باش
گرچه تو تنها تر از من می روی
ارزو دارم شبی عاشق شوی
ارزو دارم بفهمی درد را
تندی برخوردهای سرد را
هلیا19بابلسر
کلمات کلیدی :
نترس جانم!
ظرفیت باور من به اندازه همه دنیاست
تو دروغت را بگو
هلیا
کلمات کلیدی :
چقدر تلخ است بعد از سالها انتظار نیمه گم شدهات را کامل بیابی
هلیا19بابلسر
کلمات کلیدی :
دیوانه ای راگفتند
چه خواهی از خدای خویش
گفت عقل سالم خواهم تا برای عشقم دوبار دیوانه شوم
هلیا19بابلسر
کلمات کلیدی :